لحظه دیدار نزدیک است

هذا من فضل ربی

قرار بود صبح زود به طرف مشهد حرکت کنیم دخترم  تازه ساعت ٣ نصفه شب خوابید . ساعت ٦ صبح پاشدم و مشغول آماده کردن وسایل شدم چایی را گذاشتم چمدون را بستم خوراکی برداشتم .............(دلم نیومد همسری را بیدار کنم گفتم بیشتر بخوابه) همسری خودش ساعت ٧ بیدار شد و رفت پایین ماشین را آماده کنه و وسایل را بچینه بعد هم صبحانه خوردیم و با خوندن آیت الکرسی حرکت کردیم دخترم هم روی کریرش تو صندلی عقب بود منم که دائم در حال جا به جایی تو ماشین بودم یا صندلی جلو پش همسری و گپ زدن یا صندلی عقب و شیر دادن و........... بعد از سمنان بود که همسرم یاد دوست شاهرودی اش افتاد و گفت بین راه هم استراحت کنیم هم به عنوان عید دیدنی بریم خونه شون منم موافقت...
28 فروردين 1392
1